خاطرات علی

خاطرات و داستان های علی قمی

خاطرات و داستان های علی قمی

سلام
من علی هستم. 12 سالمه.
این وبلاگ رو بابام برام درست کرد. روز 22 تیر امسال.
من اینجا از خاطرات خودم توی مدرسه، خونه و با دوستام می نویسم.
از فوتبال هم می نویسم.
از جیغای خواهرم فاطمه هم می نویسم.
من به قرآن، ریاضی و علوم علاقه دارم.

یک اتفاق افتاد

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۷ ب.ظ

سلام

من چند بار به دیدن طاق بستان رفته ام. یک اسب بزرگ انجا هست که پایش شکسته شده است. قبلا من پیشش هم رفتم و عکس گرفتم. الان نمی گذارند نزدیک برویم.

کوه بیستون هم چند بار رفته ایم و کباب هم خوردیم.

دیروز ساعت 6 چند تا عکس از کوه طاق بستان گرفتم و می خواستیم شب برویم همان جا. اما نرفتیم و برای شام یکی از پارک های داخل شهر نزدیک شهرک الهیه که خانه ی پدربزرگم هست رفتیم. چند ساعت هم فوتبال بازی کردیم.

وقتی می خواستیم بر گردیم از همانجا که نشسته بودیم دیدیم کوه طاق بستان آتش گرفته است.

این اتفاق خیلی یک دفعه بود و یادمان نبود عکس بگیریم.

دیروز به پدرم گفتم کوه طاق بستان چقدر بلند است. پدر گفت نمی دانم . شاید دو هزار متر. و گفت من تا نزدیکی قله ی آن رفته ام. گفتم آن کوه سمت راستش بیستون است. گفت نه. پرآو است و بلندتر از طاق بستان است. بیستون بعد از آن است. در کوه پرآو یک غار خیلی وحشتناک است که مثل آن در دنیا نیست.

گفتم شما آنجا هم رفتین؟ پدرم گفت نه. از غارنوردی می ترسم. یک بار در یک غار یکی از کوه های اطراف قم گیر افتادم از غار نوردی ترسیدم.

این عکس اول را خودم از کوه طاق بستان گرفتم.



این عکس های پایین را هم از اینترنت گرفتم. عکس آخری همان آتش سوزی دیشب است. اما آتش بعدا بیشتر شد و صحنه ی خیلی قشنگی بود.




http://mersadnews.ir/sites/default/files/styles/medium/public/fullimages/1395/04/30/2145832.jpg?itok=bFZKXWLz


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۳۰
علی قمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی